جدول جو
جدول جو

معنی معنون شدن - جستجوی لغت در جدول جو

معنون شدن(شَ / شِ کَ دَ)
دارای عنوان شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معنون گشتن شود
لغت نامه دهخدا
معنون شدن
ابتدا شدن عنوان شدن، دارای حیثیت و نام و نشان شدن
تصویری از معنون شدن
تصویر معنون شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمول شدن
تصویر معمول شدن
عمل شدن، متداول شدن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِدَ دَ)
عمل شدن. به کار بسته شدن: به هر خدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد. (منشآت قائم مقام) ، مرسوم شدن. رایج گشتن. متداول شدن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
به عنبر آغشته شدن. عنبر آلوده شدن. معطر گشتن. خوشبو شدن:
نوک کلک از شرح خلق او معنبر می شود
صدر شرع از فر جاه او مزین آمده ست.
جمال الدین عبدالرزاق.
معنبر شد از گرد او صیدگاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ شُ دَ)
دارای عنوان شدن. آغاز گردیدن: یمین الدوله محمود بن سبکتکین پادشاهی بود که جراید جهانداری به مکارم ومفاخر او معنون گشتی. (لباب الالباب چ نفیسی ص 24)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ کَ دَ)
دانسته شدن و واضح و آشکارشدن و هوایدا گشتن. (ناظم الاطباء). شناخته شدن: و معلوم شد که جگر بط چون پرطاوس و بال او آمد. (مرزبان نامه). و چون بدین مقدمه احتیاج ارباب فضل به علم عروض معلوم شد... (المعجم چ دانشگاه ص 26).
خواجه چون بیلی به دست بنده داد
بی زبان معلوم شد او را مراد.
مولوی.
معلوم شد که از طرف او هم رغبتی هست. (گلستان).
زآنگه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی.
سعدی.
معلوم شد این حدیث شیرین
از منطق آن شکرفشان است.
سعدی.
تا آخر ملک را طرفی از ذمایم اخلاق او معلوم شد. (گلستان).
- معلوم کسی شدن، بر او آشکار شدن. واضح و روشن شدن بر وی: و چون آن حال معلوم خاقان شد غمناک گشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). هر آنچه دانی که هر آینه معلوم تو خواهد شد به پرسیدن آن تعجیل مکن. (گلستان). و باز فراموش نکنم که معلومم شد مروارید است. (گلستان).
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است
معلومم شد که جمله بگذاشتنی است.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ تَ)
آباد شدن. آبادان گشتن: چنان معمور شد که چشم از تصاویر... آن سیر نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 439).
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد.
حافظ.
، رفیع شدن. عالی شدن. رونق یافتن: حال هر دو شار در خلوص اعتقاد به اشباعی تمام انها کردم به موقع قبول افتاد و مکان ایشان معمور شد و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340). رستۀ امرمعروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته. (المعجم ص 12)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
عیب ناک شدن. عیب پیدا کردن. دارای عیب و نقص شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از معزول شدن
تصویر معزول شدن
هیالیدن بر کنار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملسون شدن
تصویر ملسون شدن
دروغگو خوانده شدن: (و بنزدیک ارباب براعت بزبان شناعت ملسون نشوم) (المعجم. چا. دانشگاه 20)، توضیح مرحوم بهار} ملسون {را در عبارت فوق از ماده لسان و بمعنی زبانزد گرفته (سبک شناسی 30: 2) ولی این معنی در عربی نیامده و در حاشیه المعجم همان صفحه بمعنی دروغ گو و زبان بریده یاد شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرون شدن
تصویر مقرون شدن
نزدیک شدن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
بی خرد شدن بی خرد شدن سبک عقل گردیدن: معتوه شد از جستن معشوق سنایی خود در دو جهان سوخته بی عتهی کو ک (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتون شدن
تصویر مفتون شدن
در فتنه افتادن، عاشق شدن شیفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آباد شدن آباد گردیدن (رسته امر معروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته) (المعجم. مد. چا. دانشگاه. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنبر شدن
تصویر معنبر شدن
معنبر گشتن: مندین شدن شاهبویه گشتن به عنبر آغشته شدن: (نوک کلک از شرح خلق او معنبر میشود صدر شرع از فرجاه او مزین آمد ست) (جمال الدین اصفهانی. 40)، خوشبو گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیوب شدن
تصویر معیوب شدن
آکدار شدن دارای عیب و نقص شدن عیب ناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دانسته شدن شناخته شدن آشکار شدن دانسته شدن شناخته گردیدن: و چون بدین مقدمه احتیاج ارباب فضل بعلم عروض معلوم شد، آشکار شدن و اضح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن، مطعون گردیدن (گشتن)، نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن: در آنچه نقل محض است تحریف و تغییری افتاده بود پیش اصحاب صناعت بقلت بضاعت مطعون نگردم
فرهنگ لغت هوشیار
مانیسته شدن باشید گشتن ماندگاه شدن زیستگاه شدن محل سکونت شدن: وانحاء مملکت که بخطوات اقدام جائره خراب و بائر گشته بود بیمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده
فرهنگ لغت هوشیار
به خاک سپرده شدن در گور نهاده شدن، نهانیده شدن: زیر خاک زیر خاکیدن دفن شدن جسد در گور نهاده شدن، پنهان شدن گنجینه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامون شدن
تصویر مامون شدن
در پناه بودن در زنهار بودن در زنهار بودن، امن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمول شدن
تصویر معمول شدن
عمل شدن: (... بهرخدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد) (قائم مقام. منشات. چا. قائم مقامی 164)، رایج شدن متداول گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آبادشدن، آبادان شدن
متضاد: بایر شدن، ویران گشتن، ویرانه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برکنارشدن، عزل شدن، خلع شدن، کنار گذاشته شدن، معلق شدن
متضاد: منصوب شدن، دور شدن، جداشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واردشدن، وارونه شدن، برعکس شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناقص العضو شدن، علیل شدن، دردمند شدن، بیمار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکارشدن، واضح شدن، محقق شدن، محرز شدن، مبرهن شدن، ثابت شدن، فاش شدن
متضاد: مستورماندن، نامکشوف ماندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظنین شدن، بدگمان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرشدن، سرشار شدن، مملو شدن، مالامال شدن، لبریز شدن، انباشته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دفن شدن، خاک کردن، به خاک سپرده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انس گرفتن، اخت شدن، عادت کردن، آمخته شدن، خوگر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیوانه شدن، خرد باختن، مخبط شدن، شیدا شدن
متضاد: عاقل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپاسگزار شدن، قدردان بودن، متشکر شدن، سپاس داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شناخته شدن، سرشناس شدن، مشهور گشتن، شهره شدن، به شهرت رسیدن، شهرت یافتن، زبان زد گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد