به عنبر آغشته شدن. عنبر آلوده شدن. معطر گشتن. خوشبو شدن: نوک کلک از شرح خلق او معنبر می شود صدر شرع از فر جاه او مزین آمده ست. جمال الدین عبدالرزاق. معنبر شد از گرد او صیدگاه. نظامی
به عنبر آغشته شدن. عنبر آلوده شدن. معطر گشتن. خوشبو شدن: نوک کلک از شرح خلق او معنبر می شود صدر شرع از فر جاه او مزین آمده ست. جمال الدین عبدالرزاق. معنبر شد از گرد او صیدگاه. نظامی
دانسته شدن و واضح و آشکارشدن و هوایدا گشتن. (ناظم الاطباء). شناخته شدن: و معلوم شد که جگر بط چون پرطاوس و بال او آمد. (مرزبان نامه). و چون بدین مقدمه احتیاج ارباب فضل به علم عروض معلوم شد... (المعجم چ دانشگاه ص 26). خواجه چون بیلی به دست بنده داد بی زبان معلوم شد او را مراد. مولوی. معلوم شد که از طرف او هم رغبتی هست. (گلستان). زآنگه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی. سعدی. معلوم شد این حدیث شیرین از منطق آن شکرفشان است. سعدی. تا آخر ملک را طرفی از ذمایم اخلاق او معلوم شد. (گلستان). - معلوم کسی شدن، بر او آشکار شدن. واضح و روشن شدن بر وی: و چون آن حال معلوم خاقان شد غمناک گشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). هر آنچه دانی که هر آینه معلوم تو خواهد شد به پرسیدن آن تعجیل مکن. (گلستان). و باز فراموش نکنم که معلومم شد مروارید است. (گلستان). گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است معلومم شد که جمله بگذاشتنی است. اوحدی
دانسته شدن و واضح و آشکارشدن و هوایدا گشتن. (ناظم الاطباء). شناخته شدن: و معلوم شد که جگر بط چون پرطاوس و بال او آمد. (مرزبان نامه). و چون بدین مقدمه احتیاج ارباب فضل به علم عروض معلوم شد... (المعجم چ دانشگاه ص 26). خواجه چون بیلی به دست بنده داد بی زبان معلوم شد او را مراد. مولوی. معلوم شد که از طرف او هم رغبتی هست. (گلستان). زآنگه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی. سعدی. معلوم شد این حدیث شیرین از منطق آن شکرفشان است. سعدی. تا آخر ملک را طرفی از ذمایم اخلاق او معلوم شد. (گلستان). - معلوم کسی شدن، بر او آشکار شدن. واضح و روشن شدن بر وی: و چون آن حال معلوم خاقان شد غمناک گشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). هر آنچه دانی که هر آینه معلوم تو خواهد شد به پرسیدن آن تعجیل مکن. (گلستان). و باز فراموش نکنم که معلومم شد مروارید است. (گلستان). گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است معلومم شد که جمله بگذاشتنی است. اوحدی
آباد شدن. آبادان گشتن: چنان معمور شد که چشم از تصاویر... آن سیر نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 439). طرب سرای محبت کنون شود معمور که طاق ابروی یار منش مهندس شد. حافظ. ، رفیع شدن. عالی شدن. رونق یافتن: حال هر دو شار در خلوص اعتقاد به اشباعی تمام انها کردم به موقع قبول افتاد و مکان ایشان معمور شد و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340). رستۀ امرمعروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته. (المعجم ص 12)
آباد شدن. آبادان گشتن: چنان معمور شد که چشم از تصاویر... آن سیر نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 439). طرب سرای محبت کنون شود معمور که طاق ابروی یار منش مهندس شد. حافظ. ، رفیع شدن. عالی شدن. رونق یافتن: حال هر دو شار در خلوص اعتقاد به اشباعی تمام انها کردم به موقع قبول افتاد و مکان ایشان معمور شد و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340). رستۀ امرمعروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته. (المعجم ص 12)
دروغگو خوانده شدن: (و بنزدیک ارباب براعت بزبان شناعت ملسون نشوم) (المعجم. چا. دانشگاه 20)، توضیح مرحوم بهار} ملسون {را در عبارت فوق از ماده لسان و بمعنی زبانزد گرفته (سبک شناسی 30: 2) ولی این معنی در عربی نیامده و در حاشیه المعجم همان صفحه بمعنی دروغ گو و زبان بریده یاد شده است
دروغگو خوانده شدن: (و بنزدیک ارباب براعت بزبان شناعت ملسون نشوم) (المعجم. چا. دانشگاه 20)، توضیح مرحوم بهار} ملسون {را در عبارت فوق از ماده لسان و بمعنی زبانزد گرفته (سبک شناسی 30: 2) ولی این معنی در عربی نیامده و در حاشیه المعجم همان صفحه بمعنی دروغ گو و زبان بریده یاد شده است
معنبر گشتن: مندین شدن شاهبویه گشتن به عنبر آغشته شدن: (نوک کلک از شرح خلق او معنبر میشود صدر شرع از فرجاه او مزین آمد ست) (جمال الدین اصفهانی. 40)، خوشبو گشتن
معنبر گشتن: مندین شدن شاهبویه گشتن به عنبر آغشته شدن: (نوک کلک از شرح خلق او معنبر میشود صدر شرع از فرجاه او مزین آمد ست) (جمال الدین اصفهانی. 40)، خوشبو گشتن
نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن، مطعون گردیدن (گشتن)، نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن: در آنچه نقل محض است تحریف و تغییری افتاده بود پیش اصحاب صناعت بقلت بضاعت مطعون نگردم
نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن، مطعون گردیدن (گشتن)، نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن: در آنچه نقل محض است تحریف و تغییری افتاده بود پیش اصحاب صناعت بقلت بضاعت مطعون نگردم
مانیسته شدن باشید گشتن ماندگاه شدن زیستگاه شدن محل سکونت شدن: وانحاء مملکت که بخطوات اقدام جائره خراب و بائر گشته بود بیمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده
مانیسته شدن باشید گشتن ماندگاه شدن زیستگاه شدن محل سکونت شدن: وانحاء مملکت که بخطوات اقدام جائره خراب و بائر گشته بود بیمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده